سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پُـر اَز خـــآلی ...!

یک گل را تصور کن ...

گلی که با تمام ِ وجود میخواهی اش ...

دلت ضـعـف می رود بـرای شَهـدَش کـه کـامَت را شیـریـن کنـد …

عطرش که مستت کند ...

وزیبایی اش که صفا بخش حیاتت باشد ..

بند بند ِ وجودت میخواهد که داشته بچینی اش ...

ولی ؛

از تـرس اینـکه مبــادا پـژمـرده اش کنی !

با حســـــرت از دور فـقـط تمــــاشـــایش می کنی …

چـون اگـر حتـی یکــــــ گلبــــرگ از گلبــــرگهایش کـــم شود !

هـرگـز خــودت را نخـواهـی بخشـیـد …. !

از ســـوی ِ دیگــــر …

فکـر دست های غریبه که هـر آن ممکن است گلترا بچینند دیـوانـه ات می کند !

جـز خـودت و خُـــدا کسـی نمی داند که جـــانت به جـــان ِ آن گُل بستــه است …

و تـو داری با ایـن تــرس روزهـا را به سختـی شَب می کنی …

و آرزو داری ای کـــاش می شد تابلـــویی بود کنـار گُلت که رویش نوشتـه بود :

"این گُل صــآحب دارد . . . !"


نوشته شده در جمعه 92/3/24ساعت 6:52 عصر توسط پـَریـا نظرات ( ) |

Design By : Pars Skin